حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

میوه بهشتی (9ماه انتظار شیرین)

نمایشگاه اسباب بازی+عکس سیسمونی

دختری سلام صبح بعد از صبحانه خاله حسنیه اعلام کرد که عمو مجید داره میاد دنبالشون که برن نمایشگاه اسباب بازی واقع در بوستان گفتگو، قرار شدخاله هنگامه هم باهاشون بره و منم دلم میخواست برم ولی بخاطر تو گفتم نرم بهتره که مامان فاطمه گفت اگه بری منم میام مواظب حلما خانوم هستم سریع آماده شدیم و راه افتادیم خیلی خیلی شلوغ بود،بیچاره مامان فاطمه همش تو ،توی بغلش بودی منم با هنگامه گشتم و فقط برات یه بسته مکعب ابری خریدم چون همه چی داری و فعلا نیاز به چیزی نداری عشقم. البته ناگفته نماند که نمایشگاه چیز زیادی نداشت و بیشتر وسایلاش فکری بود که ایشالا بزرگ شدی برات میخرم نفس طلا. چون عکس سیسمونیو قبلا نذاشته بودم الان از یه سری از وسایلات عکس...
20 دی 1392

دلتنگی و دوری

سلاااااااااااااام فرشته خوشگلم.. قربون اون عکسای خوشگل و نازت و عکاس مهربونت بره بابایی.. خیلی ازتون دورم ولی بخدا لحظه به لحظه دلم کنارتونه.. هر شب با کلی بغض میخوابم ولی ته دلم خوشحالم ازینکه میام و روی ماهتونو میبینم.. بابایی رو ببخشید..     بخدا نمیدونم باید چیکارکنم؟؟؟ بجون بابایی یروزی همه این دوریها و دلخوریهارو جبران میکنم... دعام کن بابایی خوشگلم... فدای تو و مامان هلالت بشم من... میبینمتون نازنینای بابا................   ...
19 دی 1392

خونه خودمون

سلام حلما قشنگم عزیز دلم توی 37 روزگیت بود روز 2شنبه که بابا امیرت از ماموریت برگشت.واسه ی شام با پدر جون و خان عموت  و زن عمو جونت رفتیم بیرون و چون قرار بود بابا امیر جمعه بره ماموریت 3روز زودتر از 40 روزت راهی خونه خودمون شدیم. خیلی حسش خوب بود و زندگی نظم خاصی داشت. صبحا که بیدار میشدی شیرتو میدادم سریع ناهارو آماده میکردم و میخوابیدم (چون شبا زیاد بیدار میشی ما مجبوریم تا ظهر بخوابیم ) لباساتو میشستم و.... روز پنج شنبه انگار توهم مثل من دلتنگ مامان فاطمه بودی اصلا آروم و قرار نداشتی منم واسه رسیدن ساعت 6 لحظه شماری میکردم چون قرار بود ساعت 6 راه بیفتیم سمت خونه مامان فاطمه. لباس توت فرنگیتو تنت کردم یه سری از لباساتم ک...
17 دی 1392

هندونه ی شب یلدا

دختر گلم سلام شب یلدات مبارک نفسم.البته مطلبو دارم با تاخیر میذارم شب یلدا هرسال برای من به سادگی میگذشت ولی امسال خیلی  شیرین بود چون هندونش تو بودی گلکم امسال شب یلدا خونه خاله هانیه بودیم بخاطر اینکه 2 دی ماه تولد رهام جون بود تولدت مبارک رهام جونم.بوووووس خلاصه شب یلدای خوبی بود ولی جای بابا امیرت خیلی خالی بود چون بابایی ماموریت بود و نشد که طعم هندونه ی شیرینشو بچشه اشکال نداره میاد عکساشو میبینه و لذتشو میبره. راستی اون شب هندونه ی خوبی بودی و زیادی مامانیو اذیت نکردی و حالا جمع شدن بچه ها برای خوردن هندونه ی شیرین من (نوژا جونی-نیلا جونی-امیر مهدی جونی-رهام جونی) هندونه و کیک هندونه خا...
6 دی 1392

1ماهگی دختر طلا

سلام دختر خوشگلم 1ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم. فکرشم نمیکردم این 1ماه به این زودی بگذره و تموم بشه،به کارات عادت کردمو مثل اوایل از گریه هات عصبی نمیشم دارم باهات خو میگیرم تقریبا همه ی کاراتو میتونم انجام بدم بجز حمام کردن که زوده من بخوام اینکارو بکنم. 1ماهگی تو برابر بود با روز اربعین و بابا امیرت تعطیل بود.برای اینکه یه روز تعطیل بهمون خوش بگذره رفتیم خونه خاله هنگامه کلی خوش گذشت بنده خدا خیلی افتاده بود تو زحمت تا 11 شب اونجا بودیم .اینجوری بودکه اولین ماهگرد تولدت با اولین مهمونی رفتنت یکی شد. ...
6 دی 1392
1